بنام خداشهید سید عباس مهدیزاده یکی از فرزندان پاک ودوست داشتنی روستای گالشکلا بود اوازدوران کودکی بااینجانب هم سن وسال وهمبازی بود دردوران ابتدایی ازهمکلاسان خوب مابوده پس از پیروزی انقلاب اسلامی وتشکیل بسیج مستضعفین اودر ماموریت های بسیج وپایگاه مقاومت ما را همراهی می کرد اوچون دردوران کودکی پدر خود را از دست داده بودوبرادران بزگتر او ازدواج کرده بودند وبخشی از هزینه های زندگی روی دوش او بود وسرپرستی مادروبرادر کوچکتر اوبه عهده او بود لذا ناچار بود بیشتر وقت خودرا صرف کارکردن نماید واز تحصیل دست کشید وبرای گذراندن زندگی در کارهای کشاورزی ودر کارگاه بلوک زنی در روستامشغول به فعالیت شده است در سال 1362من در مدرسه بهنمیر در مقطع سوم راهنمایی مشغول به تحصیل بودم وبه جهت احساس نیاز جبهه جنگ به نیروهای بسیجی تصمیم گرفتنم که به جبهه اعزام شوم ودر تاریخ6/1/1363در ایام عید نوروز به جبهه حق علیه باطل در منطقه مریوان مشغول مبارزه بودم سپس در اواخر سال1363به شهر خود بازگشتم پس از بازگشت ازجبهه اورا در پایگاه بسیج می دیدم و او همیشه به من می گفت که خوش بحالت برادرانت هستند تا به پدر مادر کمک کنند وشما توانستی بروی جبهه جنگ من از این فرصت محروم هستم زیرامخارج زندگی خانه ما رودوش من هست .خیلی دوست دارم به جبهه بروم . در سال1364من واو در کارگاه بلوک زنی محل مشغول کار بودیم روزی تصمیم گرفتیم که با هم به جبهه برویم ،من چون یک مرحله به جبهه رفته بودم پدر ومادرم از رفتن مجدد به جبهه مخالفت می کردند زیرا چهار برادر من در جبهه جنگ بسر می بردنداونیز به جهت اینکه سرپرست خانه بود مادرش مخالفت می کرد زیرا برادر بزرگتر او مرحوم سّید حمزه درجبهه حضور داشت و پس از باز گشت از جبهه ازدواج کرده بود وزندگی مستقل داشت .
لذا برای اعزامبه جبهه دنبال یک چاره اندیشی بودیم روزی تصمیم گرفتیم که بطور داوطلبانه به خدمت سربازی اعزام شویم از انجا که طبق مقررات نظام وظیفه یکسال به تاریخ اعزام ما را پذیرش نمی کردند.
دو نفری تصمیم گرفتیم برای سربازی عکس ومدارک رااماده کنیم وبا هم رفتیم در شهر کیاکلا عکاسی ارمان عکس گرفتیم ودو روز دیگر عگس ما اماده شد.وپس از گرفتن عکس ومدارک به پاسگاه ژاندرمری قائم شهر رفتیم وبه هر طریق ممکن تکمیل پرونده کردیم اقای قربان قربانی وشهید سیّدعباس مهدیزاده ومن درتاریخ 18/11/64برای اعزام به زمین ورزشی شهید وطنی قائم شهر رفتیم متاسفانه ان روز ما را اعزام نکردند واقای
قربانی وشهید مهدیزاده به خانه برگشتند ومن از ترس مخالفت خانواده به منزل برنگشتم وشب را در منزل یکی از بستگانم در قائم شهر ماندم فردای ان روز مجدداسه نفری رفتیم ولی ما را اعزام نکردند .
صبح روز سوم به ژاندارمری قائم شهر مراجعه وبا خواندن نام یکی از درجه داران از روی اتیکت روی سینه اش از طرف یکی از درجه داران که سالها قبل در عقیدتی سیاسی ژاندارمری بود برای او نامه نوشتم و از او خواستم که به هر طریق ممکن مرا به سربازی اعزام کند .
نوسته را امضائ زده و به درجه دار مذکور دادم او این نوشته را بوسید و روی سر خود گذاشت واز من خواست به زمین فوتبال که محل اعزام سربازان بود بروم با توجه به اینکه امکان تو صیه سه نفربرای اعزام وجود نداشت ناچار تنهایی در خواست اعزام نمودم ودرجه دار مورد نظر وقتی چند نفر از سربازان را برای اعزام نام انها را خواند در ادامه نام مرا خواند اقای قربانی وشهید مهدیزاده تازه متوجه ترفند من شدند وداد زدند او متولد 1346است ونوبت اعزامش هنوز نشده است.
خلاصه رفتم داخل اتوبوس نشستم ،زمانی که اتوبوس حرکت کرده بود من سر از شیشه بیرون اوردم واز انها خداحافظی می کردم دو نفری داد می زدند ومی گفتند مگر قرار نبود با هم اعزام بشیم من برای انها دست تکان دادم ورفتم .شهید مهدیزاده واقای قربانی چند ماه بعد از طریق سپاه پاسداران به منطقه جنوب اعزام شدند بعد از مدتی من از سربازی که در ارتش خدمت می کردم به مرخصی امدم و انها نیز پس از گرفتن لباس نظامی به مرخصی بر گشتند ومن به دیدن انها رفتم وماجرای اعزام را برای انها تعریف کردم وخیلی خندیدیم پس از پایان مرخصی انها به منطقه جنوب کشور رفتند ومن به منطقه شمال غرب کشور رفتم وسرانجام در سال 1365در عملیاتی اقای قربانی مجروح واقای سیّدعباس مهدیزاده به درجه رفیع شهادت نائل شد .
من پس از گذشت دو ماه شهادت او خبر شهادت به من رسید و این خبر خیلی مرا اندوهگین نمود. او باشهادت خود کشور وانقلاب را بیمه کرد ما نیز سعی نمودیم در ابادانی جامعه نقش افرینی کنیم ودر سنگردانش یاد ونام این شهیدان را زنده نگهداریم.
در خاتمه سخنی با بسیجیان و عاشقان ولایت وهمه خوانندگان محترم
امروز انقلاب اسلامی ایران که حاصل دستاورد خون شهدای عزیز وهمت وتلاش والای شما بسیجیان ومردم خوب کشور عزیزمان ایران است نیاز به مراقبت دارد .سعی وتلاش کنیم از انقلاب وولایت فقیه مراقبت ویژه
داشته باشیم در هر منصب ومقام هستیم به احاد مردم جامعه خدمت کنیم وموجبات نارضایتی مردم را در جامعه فراهم نیاوریم وکاری نکنیم که صدای غربت فرزند فاطمه مقام معظم رهبری را که همان ناله غریبانه فاطمه(س) خواهد بود بگوش برسد همان طوری که زمان امام خمینی(ره) گوش به فرمان بودید ودر صحنه های انقلاب حاضر واماده ایثار جان ومال وزندگی جهت هر چه بارورترشدن درخت تنومند اسلام ناب محمدی که به دست توانای خاتم پیغمبران محمّدبن عبدا...(ص)کاشته شد با خون فاطمه (س)بین در و دیوار وعرق خون الود پیشانی حیدر ،جگر پاره امام حسن (ع)در میان تشت ،بدن پاره پاره و رگ بریده حلقوم ابی عبدا...(ع)وخونهای جاری از ایران شهدائ کربلا وکربلا ایران ابیاری شده باشیم .
نگذاریم که ان واقعه تکرار شود،حتما سوال میکنید کدام واقعه ؟همان واقعه ایی که علی(ع) از تنهای در نیمه دل شب دست به دعا بردارد که (الهم عجل وفاتی)،همان واقعه ای که علی(ع) از تنهایی با چاه دردودل کند ،همان واقعه ای که امام حسن مجتبی (ع)را بعد از مرگش جنازه اش را تیر باران کنند،همان واقعه ای که امام حسین(ع)فریاد بزند((هل من ناصر ینصرنی))فقط پیگرهایبی سر شهدا تکان بخورد،همان واقعه ای که امام صادق(ع) بفرماید به تعداد انگشتان یارویاور واقعی ندارم،همان واقعه ای .....ونهایتا همان واقعه ای که امهم خمینی(ره)بگوید؛من جام زهر نوشیدم وناله غریبانه((الهم عجل وفاتی))او فاطمه(س)را به گریه اورد.
شیعه ها،ای انهایی که عشق حسین(ع)بر سر دارید نگذاریم تاریخ مظلومیت شیعه تکرار شود بر همه ما واجب است مطیع فرمایشات ولایت فقیه باشیم واز مقام معظم رهبری فرمانبرداری کنیم،زیرا دشمنان اسلام کمر همت بستند تا ولایت فقیه رااز ما بگیرند.
بیایید همت کنیم،متحدویکدل باشیم تا کمر دشمنان بشکنیم وولایت فقیه باقی بماند.
(با تشکر عاشق بجا مانده از غافله عشق،خادم شهدا وبسیجیان صفرعلی صمدی)